ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

.......دلنوشته ای برای ترنمم!!!!

ترنم نازنينم !!! روزهايي توي زندگي هست كه دل آدم از تموم عالم ميگيره و تموم خاطرات بدش جلوي چشماش رژه ميرند... اين روزها توي زندگي همه آدمها پيش مياد... ديروز براي من يكي از همون روزها بود ....... ديروز وقتي با اون چشماي قشنگت با نگراني بهم خيره شده بودي و با سر انگشت هاي كوچولوت قطره هاي اشكم رو پاك ميكردي و میگفتی  " مامان سمیرا چی شده ؟ مامان سمیرا گریه نکن ... مامان سمیرا ببخشید " يكباره تموم غم هام يادم رفت و خدا رو از ته دل به خاطر داشتنت شكر كردم ... دختر گلم ادم ها هرچقدر كه قوي و محكم باشند وقتي كه غمگين هستند به تسكين احتياج دارند... اين تسكين خيلي هم كار بزرگ و سختي نيست .. اينجور مواقع ادم نيازمند همراه...
7 شهريور 1392

.........سفرنامه مرداد 1392 (قسمت سوم: شهر ماسوله )!!!!

ترنم بانو در مرداد 1391 در سن 10 ماهگی در کنار مسجد ماسوله : یک سال بعد : ترنم بانو در مرداد 1392 در سن 1 سال و 10 ماهگی در کنار مسجد ماسوله :(یا به قول خودش خونه خدا)   وقتی ازش میپرسیدم ترنم مامان ماسوله چی داره؟جواب میداد : پله زیاد.... و این هم ترنم بانو و پله زیاد در شهر ماسوله: ترنم 10 ماهه در کنار گلدان های گل شهر ماسوله: یک سال بعد : ترنم 1 سال و 10 ماهه در کنار گلدان های گل شهر ماسوله: ترنم در شهر ماسوله در انتظار غذا : ترنم گلی هر جا میز و صندلی میدید بدون توجه به ساعت سریع می نشست و داد میزد دَخا (دَخا در فرهنگ ...
3 شهريور 1392

سفرنامه مرداد 1392 (قسمت دوم : شهر رودسر )!!!!

ترنم بانو در ساحل شهر رودسر زیر بارون: ترنم در حال چشم چشم ابرو کشیدن: وقتی ترنم بانو از شدت بارندگی پناه میاره زیر آلاچیق و بستنی می خوره: و این هم ترنم بعد از بازی: وقتی بدون برنامه قبلی توی جنگل هوس ماهی کباب کنید و با وجود بارندگی شدید توقف کنید و دست به کار کباب کردن بشید و مجبور بشید با سفره یکبار مصرف برای بچه لباس درست کنید و البته با استقبال شدید بچه از داشتن لباس جدید مواجه بشید: و این هم ترنم بعد از پایان بارندگی و خوردن ماهی : ترنم بانو و اولین تجربه پفک خوردن و کرانچی خوردن : ادامه دارد...(سفرنامه شماره 3 شهر ماسوله) پی نوشت: ...
3 شهريور 1392

....سفرنامه مرداد 1392 ( قسمت اول :شهر لاهیجان)!!!

ترنم بانو در محوطه ی رستوران فجر شهر زیبای لاهیجان: ترنم بانو در تله کابین شهر لاهیجان( یا به قول خودش هلیکوپتر) : و این هم آش خوردن در ایستگاه تله کابین زیر بارون : وقتی ترنم بانو در اتاق هتل از غفلت من سوء استفاده میکنه و پیکاسو میشه: و اینجا هم مجبور میشه به جبران کردن اشتباه و پاک کردن نقاشی ها یا به قول خودش چشم چشم ابرو: و برای به دست آوردن دل ما عروس میشه و ناز میکنه: ادامه دارد...(سفرنامه شماره دو :شهر رودسر) پی نوشت: این روسری سفید که ترنم بهش میگه چادر عروس و علاقه خیلی زیادی بهش داره و همیشه همراهشه روسری مادربزرگ بابای ترنم است .( مامان ...
3 شهريور 1392

......به مناسبت هفتمین روز درگذشت عمه عزیزم!!!!!

مـــا داغ فــــراق دیده بودیـــــــــم افسانه غــــــــم شنیده بودیــــــــم اما غـــــــــم تو جانگداز اســـــت دردیست که قصـه اش دراز است 7روز از رفتنت گذشت... ولی ما هنوز باور نکرده ایم رفتنت را...هنوز باور نکرده ایم که دیگر بین ما نیستی.. نمی خواهیم باور کنیم که دیگر در جمع ما نیستی... می دانم که خودخواهی است... میدانم که از این دنیا بریده بودی... میدانم راحت شدی از این همه درد و قرص و بی خوابی... ولی ای کاش بودی...   گریه بر درد فراوان نکنم پس چه کنم؟ ناله از سینه سوزان نکنم پس چه کنم؟ من که اندر ملاء عام نکردم زاری گریه در این شب پنهان نکنم پ...
2 شهريور 1392

....عمه عزیزم از خاک به افلاک پرگشود!!!!!!!!!

.... شباهنگام ، در خواب به دیدارم آمده بودی،با یک نگاه مهربان مثل همیشه..همان نگاهی که ماه ها آرزویش را داشتیم و از ما دریغ میکردی.... چشمانت خسته و نگران بودند ، حرفهایت بوی برگهای زرد پاییز را میداد، بوی خداحافظی......گفتی خسته ام...گفتی برایم دعا کن.... نگاهم تاب دیدار چهره ی معصومت را نداشت.... ناگهان.... رفتی ، دور شدی، مانند برگی که از درخت به روی زمین افتاد و بر بال نرم و مهربان باد سوار شد و پرواز کرد.... رفتنت را که به نظاره ایستادم تمام وجودم شعله ی شمعی شد در رهگذار باد.... ******** از خواب بیدار شدم..... من بودم و چشمان مسخ شده و صحن خانه ای .... هنگام اذان ظهر خبر دادند که رفته ای، باورش سخت بود....آر...
25 مرداد 1392

....نتایج مسابقه نی نی شکمو!!!!!

سلام به همه   من هم مثل خیلی از نی نی ها توی جشنواره تابستونه نی نی وبلاگ با موضوع نی نی شکمو شرکت کردم..البته با دو تا عکس...هدفم از شرکت در مسابقه فقط برنده شدن نبوده...دوست داشتم شرکتم در این مسابقه حاوی یک پیام باشه...   چشم ها را باید شست...   جور دیگر بایـد دیـــــد...     کودکان و ایتام را همین الان دریابیم....شاید فردا دیر باشد... عکس دوم:    با تشکر: ترنم بانو   و بالاخره نتایج مسابقه نی نی شکمو اعلام شد....با تشکر از همه دوستان و عزیزانی که به ما رای داده بودند و تبریک به همه عزیزانی که در این مسابقه برنده شدند.... ترنم ب...
21 مرداد 1392

........17 مرداد !!!!!

یک سال پیش بود...و من بسیار خوشحال در تدارک جشنی به مناسبت چهارمین سالگرد پیوند خوردن  عشقمان...پیوند با مرد زندگی ام.. همه چیز را از شب پیش مهیا کرده بودم برای یک جشن کوچک سه نفره...و خوشحال از اینکه چهارمین سالگرد ازدواجمان  با ترنم لبخندهای کودکی رنگ و بوی دیگری گرفته بود... و طنین صدایی که در سحرگاه 17 مرداد مرا از خواب بیدار کرد...!!!!!!! "اماده شو باید برویم.....کجا؟؟؟؟؟؟؟عمویت دیگر نیست...عمویت پر کشید..." و اکنون یکسال میگذرد و من نشسته ام و فکر میکنم به سال قبل تقابل شادی و غم.... زندگی و مرگ ... در یک لحظه در اوج شادی غمی بزرگ مرا میگیرد ..... این یک نشانه است برای من که قدر بدانم تک تک ...
20 مرداد 1392

.......ترنم بانو 22 ماهه شد!!!

یادش بخیر پارسال همین روزها بود که دلخوش بودیم به چهار دست و پا رفتنت...چه قدر هیجان داشتیم از آن نیمچه ایستادنت و قدم برداشتنت در کنار مبل و دیوار... چه قدر خوشحال بودیم از اینکه ده ماهه شده ای و ماهگردهایت دورقمی شده است...لذتش هنوز هم برایمان باقی است....یاد آن صورت گرد و تپلت شادمان می کند هنوز...مرور عکس هایت به اندازه همان موقع برایمان شیرین است... ترنـــــــــــــــــم بانو در سن 10 ماهـــــــــــــگی:   حالا یک سال از آن 10 ماه میگذرد و شیرینی ات نه تنها کمتر نشده بلکه روز به روز خوردنی تر از روز قبل میشوی.... نگرانی هایم با بزرگ شدنت تغییر کرده یا نمیدانم شاید هم بزرگتر شده باشد... ام...
16 مرداد 1392