.....خبر آمد خبری در راه است...
کی میرسم به لذتِ در خواب دیدنت؟ سخت است، سخت... از لب مردم شنیدنت... نامت را فراوان بر زبانها میآورند در این شهر... صدایت میزنند... نامت را قاب میکنند روی دیوارها... نامت را آذین میبندند در کوچهها و معبرها... نامت را به یکدیگر میگویند و من چه بسیار نام تو را شنیدهام، ای مهربانترین. اما دریغا که دیدارت را هرگز... گفتهاند تو را نمیتوان دید با این چشمهای بیهودگی... گفتهاند از پیش رویمان میگذری، اما نمیشناسیمت با این نگاههای غافل... اما ای کاش در خواب، راهی به تماشای تو داشتم. ای کاش شمیم پیراهنت از خوابم گذر کند...
نویسنده :
نگارنده:سمیرا
16:44