....روزانه های یک مادر(شماره یک)!!!!!
دیروز حال ِ خانه خوب نبود...حالِ خانه گرفته بود و گرفتگی اش از خیلی جاها معلوم بود...دل ماشینِ لباسشویی پر بود از انبوه ِ لباس های نشسته...
موهای دخترک تاخیر حمامش را مدام و ریتمیک تکرار میکرد..
لباس های اتو نشده کنار اتو لم داده بودند و مدد می خواستند...
جای خالیِ غذا روی اجاق گاز خودنمایی میکرد...
خانه دلش جارو می خواست و یک گردگیری اساسی...
و تقریبا هیچ چیز سر جایش نبود...
و فلانی خودش را میزد به خستگی و بیحوصلگی که همه ی اینها بماند برای فردا...
فلانی همت کرد...رگ غیرتش را گرفت و بلند شد..
چند ساعتی را که هزینه کرد...
حالِ خانه خوب شد...خیلی خوب......
لباس ها به ترتیبِ قد نشسته اند برای خشک شدن...
ماشین لباسشویی دلش سبک سبک شده است...
کمد لباس ها پرشده از لباس های اتو کشیده...
یخچال کلی خوردنی دارد برای دو روز تنبل شدن...
موهای دخترک عطر شامپو بچه می دهد...
سه فنجان در سینی کوچک در انتظار دَم کشیدن چایی نشسته اند..
حالِ خانه که خوب شد ، حالِ فلانی هم خوب شد...حالِ دختر فلانی هم خوب شد..حالِ پدر خانه هم خوب شد...فلانی خسته نباشی...