ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

...... 3 تا وروجک نازنازی !!!!!!

ترنم و باران(دختر عموهای نازنازی) ترنم و محمدرضا : پی نوشت: 1) متاسفانه این سه تا وروجک همکاری نکردند و اینقدر  تکون خوردند که همه عکس ها مات شده... 2) چه قدر این روزها خوبند خدایا..چه قدر دوست دارم این روزها را که کودکانمان شاد شادند...و دل ما شاد به شادیشان...شکرت...هزار بار شکرت.. 3) خدایا هوایمان را داری مگر نه؟ ...
10 تير 1392

.....میلاد نور بر شما مبارک!!!!

  خجسته میـلاد گل سر سبــــد هستی ،‌نرگـــس نرجــــس خاتون ، یوســــف زهرا(س)، دردانه دوران ، نــــــــور چشــــــــــــم عاشقـــــــان ، آرزوی مشــتاقــــــان ، منجــــــی عالم بشــــریت ، صاحــــــب العـــــــصروالــــــزمان، حضـــــــــرت مهـــــــــــــــــدی عج الله تعالی  برمنتظران ظهورش مبارك باد..   کسی آرام می آید، نگاهش خیس عرفان است قدمهایش پر از عرفان، دلش از جنس باران است کسی فانوس بر دستش، به سان نور می آید امید قلب ما روزی، ز راه دور می آید     دوباره بساط طرب شد مه...
3 تير 1392

....کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد!!!

گفتم به مـــهـدی بر مــــن عاشق نظر کن گفتا تو هم از معـــصیت صــــرف نظر کن گفتـــــــم به نام نامــــــیت هر دم بنـــــازم گفتـــــــا که از اعمال نیکـــــت سرفرازم گفتـــــــم که دیدار تو باشــــــد آرزویـــــم گفتـــــا که در کــــوی عمل کن جستجویم گفتـــــــم بیا جانـــــم پر از شهد صفــا کن گفتــــا به عهـــد بنــــــدگی با حق وفا کن گفتم به مــــهدی بر من دلخستـــه رو کن گفتـــــا ز تقوا کسب عـــز و آبــــــرو کن گفتــــم دلم با نور ایمــــان منجـــــلی کن گفتــــا تمســـک بر کتاب و هم عمـل کن گفتـــــتم ز حــــق دارم تمنای ســـــکینه گفتــــا بشوی از دل غبــــار حقد و ک...
3 تير 1392

.....خبر آمد خبری در راه است...

  کی می‌رسم به لذتِ در خواب دیدنت؟ سخت است، سخت... از لب مردم شنیدنت... نامت را فراوان بر زبان‌ها می‌آورند در این شهر... صدایت می‌زنند... نامت را قاب می‌کنند روی دیوارها... نامت را آذین می‌بندند در کوچه‌ها و معبرها... نامت را به یکدیگر می‌گویند و من چه بسیار نام تو را شنیده‌ام، ای مهربان‌ترین. اما دریغا که دیدارت را هرگز... گفته‌اند تو را نمی‌توان دید با این چشم‌های بیهودگی... گفته‌اند از پیش رویمان می‌گذری، اما نمی‌شناسیمت با این نگاه‌های غافل... اما ای کاش در خواب، راهی به تماشای تو داشتم. ای کاش شمیم پیراهنت از خوابم گذر کند...
3 تير 1392

.....ترنم بانو در جشن تولد بهراد جون!!!!

این هم عکس های ترنم بانو در جشن تولد پسرخاله.... بهــــــــــــراد جـــــــان تولـــــــدت مبارک     و این هم عکس میعاد نازنیم و بهراد عزیزم... پی نوشت1 : تولد بهراد جون 27 اردیبهشت بود...که من عکس ها را دیر گذاشتم توی وبلاگ...البته این بار من تنبلی نکردم..همچنان منتظر عکس های دوربین خودشون هستم که به دستم نرسیده...ناچارا به این چند تا عکس اکتفا کردم....   پی نوشت 2 : خدایا شکرت به خاطر این روزهای زیبا... خدایا شکر به خاطر این گل های خندان که به ما بخشیدی.... خدایا  حافظ و نگهدارشان باش... پی نوشت 3 : این کیک باب اسفنجی را خاله الهام (مامان بهراد) خ...
30 خرداد 1392

........روزانه های یک مادر(شماره سه)

بچه که بودیم آن وقت ها که مادرم شاکی و خسته دنبال یک بیابان بی آب و علف میگشت تا سر به بیابان بگذارد منظورش را نمی فهمیدم... حالا خودم مادرم و روزی هزار بار در دلم آرزوی یک بیابان بی آب و علف را دارم...جایی که خودم باشم و کسی و کسانی نباشند تا روی این سیستم عصبی درب و داغونم پیاده روی کنند... جان شیرینم این روزها بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنی شاکی ام...خسته ام...تمام فکر و تنم درد میکند...دستانم آنقدر از شدت استرس درد میکنند که توانایی تکه کردن نان هم ندارند...شیرینی های مادری را انکار نمیکنم....خدا شاهد است با تمام خستگی ام تمام روزم شکر می گویم...شکرش همیشه در دلم است...اما خسته ام...نه از تو ...نه از پدر...بلکه از دیگران ...
30 خرداد 1392

........ایستگاه شماره یک: تقلید!!!!

تحسین کنید ، ولی حسادت نکنید ؛دنبال کنید ، ولی تقلید نکنید... بنایی پشت بام خانه ی ملا را کاه گل می کرد. چون کارش تمام شد ، خواست پایین بیاید ، راه نبود ، گفت :” چه کنم تا راحت پایین بیایم؟”ملا گفت : ” طناب بالا می اندازم . دور کمرت ببند تا تو را پایین بکشیم.”چون طناب به دور کمر بنا محکم شد ، ملا و چند نفر از دوستانش او را کشیدند و بنای نگون بخت از بام پرت شد و در دم جان سپرد.مردم ملا را سرزنش کردند که این چه نوع پایین آوردن بود؟!گفت:” پدرم همیشه دیگران را این طور از چاه بیرون می آورد. طناب به کمرشان می بست و آنها را می کشید ، این مرد لابد اجلش رسیده بود ، و الا نمی مرد. داستانی در باره ی چارل...
29 خرداد 1392

.....آب مایه حیات!!!!

           ترنــــــــــم بانو در 13 خرداد سال 1391 در حال آب بازی (در سن 8 ماه و 7 روزگی)   ترنـــــــــــم بانو در خرداد 92 در حال آب بازی (در سن 20 ماهگی)                         خدایا شکر به خاطر همه ی این دلخوشی های گذرا..... خدا یا چه قدر خوب است که تو را دارم و ایمانت را...ایمان دارم که حافظش هستی.. ...
28 خرداد 1392

...ترنمم 20 ماه و 20 روزگیت مبارک!!!!!

اینروزهای تو ... ناب و زود گذر است ، کارهای شیرینت ... حرفهای دلنشینت ... اولین های واپسینت ، همه و همه میرود درست مینشیند در عمق قلب عاشق من ... حک میشود در روح و جانم ... ثبت میشود در ذهن بی قرارم ، و من میمانم و یک دنیا خاطره که حتی مجالی نیست برای ثبت و ظبطشان ، فرصتی نیست برای غصه سپری شدنشان. دلم میگیرد از گذر شتابان ثانیه ها...محض رضای خدا انصاف داشته باشید...اگر سختی و تنگی هم رسید به همین عجله رد شوید و بروید و بشویید ...به همین شتابی که این روزهای زیبای بهشتی را از من میدزدید. اگر چنین باشد گله ای ندارم...خودم را محکوم میکنم که همپای ثانیه ها بدوم و شکوفایی نوگل باغ زندگیم را جشن بگیرم... ...
28 خرداد 1392

.....دست های من و نفس های تو!!!!!

معامله خوبیست... دستهای من نفسهای تو را آرام میکند و صدای نفسهای تو دستان مرا ... شبها که سرت را رو دستهایم میگذاری تا بخواب روی، دستان من آرامبخش جانت میشوند و کم کم صدای نفسهایت سمفونی آرام و پی در پی ای را مینوازند که آرامش بخش دستهای خسته ام میشوند و در آن لحظه با خود می اندیشم که چقدر برای آرامش به وجود هم نیازمندیم ... و شاید من و تو یک روح باشیم در دو بدن وگرنه چطور گرمای وجود کودکی 20 ماهه اینچنین گرمم میکند و گرمای وجودم چطور آنقدر آرامش میکند تا بخواب رود ... شکر پروردگار مهربانی که این عشق را آفریدی....   ...
28 خرداد 1392