ترنم بانو 16 ماهه شد!!!!!!!!!!!!
ساعت19:55 دقیقه هفتم مهرماه 1390 ... دعای خیر و بوسه مادرم و مادر شوهرم بر پیشانی ، آغوش همیشه گرم و امیدبخش همسرم ، راهروی بلند و بی صدای بیمارستان ، قدمهایی لرزان و پرامید بسمت اتاق دلدادگی ، صدای تیک تاک ساعت همیشه شتابان، بی قراری و شوق ، نگاه های منتظر ، لرزشی خفیف بر تمام اندامم که هنوز نمیدانم از ترس بود یا از شوق یا از سرما ، و من بودم که با آرامشی غیر قابل باور انتظارت را میکشیدم... زمان و مکان معنا نداشت... در برهوتی از بی صدایی و راز و نیاز غرق بودم..... گوش هایم هیچ نشنید مگر آهنگ دلنشین لحظه تولدت را و من بودم که باران باران گریستم مانند اکنون که باز هم ذوب شدم در خا...
نویسنده :
نگارنده:سمیرا
2:13