" به مناسبت چهارمین سالگرد فوت پدربزرگ ترنم " هر چه می نویسم دلم خوش نیست ! هر چه قدم می زنم بی لبخند تو به صبح نمی رسم ! اشکهایم از نام تو سرچشمه می گیرد . چه شبهایی که در فراقت و به یادت به ماه خیره شدم ....خودم را در باغ خاطراتت رها می کنم ! همیشه گمانم این بوده است که با نگاه کردنم به ماه، ما را به یاد می آوری ! به ما بگو اولین سلاممان کِی در خاک مهربان خانه ات به دنیا آمد و آخرین خداحافظ کِی زیر این آسمان صبور طنین انداز شد که هنوز باور ندارم رفتنت را .باور ندارم که زمان اینگونه گذشته است؟ ! روزها می آیند و می روند و ابرها فرو می ریزند و تو همچنان در ابتدای هر صبح زندگی مان طلوع می کنی ! هر شب در کل...