ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

باور کنم؟

1391/11/8 0:38
423 بازدید
اشتراک گذاری

باور کنم که به این سرعت بزرگ شده ای؟

باور کنم که دیگر نوزادِ نرم و نازک دیروزها نیستی؟

باور کنم که این رد ِ پای دندانهای کوچک شیری ات است ؟

همان ها که دیروز زیر لثه صورتی رنگ ِ خوشبویت پنهان بود؟

وقتی برای اولین بار این سیب قرمز را اینگونه تحویلم دادی ، برای هزارمین بار آن لبخند پیروزمندانه همیشگی روی لب هایم نشست .

این سیب به من یادآور شد که بزرگ شده ای.

این سیب به من نشان داد که دندان های شیری و نازت ، در دهان کوچکت ، قطار شده اند.

این سیب به من نشان داد که ماشین زمان سرعتش از پلک بر هم زدن هردومان سریعتر است.

مگر نه اینکه من دلم میخواهد تو بزرگ شوی ، بالنده شوی ، تمام آرزوهایم را رنگ آمیزی کنی ، تمام ِ من شوی ، مدرسه رفتنت را عشق کنم ، دویدنت را ،  دانشگاه رفتن و عروس شدنت را و ....

 

پس چه میشود که گاهی اینطور حسرت زده و دل غمین ، التماس ثانیه هایی میکنم که مدام غیب میشوند؟

شاید فرداها قشنگ تر از امروزهایمان شود.

شاید روزهای پیش رو از روزهای گذشته پر خاطره تر شوند.

اصلا چه معلوم؟

شاید من مادام که مادرم از تمام این گذرها لذت ببرم ، 

شاید خدا تو را به من داده که تا قیامت حض کنم .

پس بی خیال امروزها ، 

دستت را به من بده ، میدویم ، حتی زود تر از عقربه های ثانیه شمار ، بگذار ما زمان را غاقلگیر کنیم ، 

بگذار ما بیشتر عجله کنیم برای فرداهای زیباتر.

علی و ترنم عزیزم!!!میخواهم اوج خوشبختی را با بودن هر دویتان حس کنم.

حالا که دارمتان چرا که نه ؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله مرضیه
8 بهمن 91 9:07
الهی قربونت برم خاله.دلم برات یه ذره شده.بووووووس


خدا نکنه خاله.ما هم دلتنگیم....خیلی زیاد...
فاطمه
8 بهمن 91 14:39
سلااااااااااااااااااااااام
ای جونم قربون تو بشم من[hr
سلام.....خدا نکنه
فاطمه
8 بهمن 91 14:44
راستی شما کجا زندگی میکنید؟


ما اصفهان هستیم عزیزم.....ساکن نصف جهانیم.....