همزمانی سالگرد عشق من و علی با سفر کردن عموی عزیزم!!!!!!
بهترین من ....
روزها از پی هم آمد و رفت و پنج بهار و تابستان و پاییز و زمستان را با هم گذراندیم . روزهای دلپذیری که هر روزش سرشار از هم بودیم ، چه حس خوبی است بودن در کنار تو و مهر بی پایانت ...تو بهترین بهانه برای زندگی من هستی. آرزومندم سایهات همیشه برسرم گسترده باشد. پنجمین سالگرد یکی شدنمان مبارک
همراه همدل من :
دستهایم را پنج بهار پیش از این به ضریح مقدس چشمهایت دخیل عشق بستم .در صحن مقدس نگاهت زیر باران شوق نماز شکر به جا آوردم چون حاصل عشق من و تو ، ترنمی است که مثل یک ترانه ی شاد در کوچه باغ زندگیمان رها شده است . بالای سرم را که نگاه میکنم دستهای خدا را میبینم که بر زندگیمان سایه افکنده .سالگرد به هم پیوستنمان را فرشته ها مبارک باد می گویند...
و امسال اولین سالی بود که لحظه های هستی مان با ترنم لبخندهای کودکی رنگ و بوی دیگری گرفته بود .
ولی افسوس
که در سالگرد عشقمان دلم سوزناک است
نمیتوانم باور کنم....اشکهایم جاریست.دلم شور انگیز و صدایم غم انگیز است..
نمیتوانم باور کنم..نه فقط او را..همه ی انچه در او بود را..نمیتوانم گریه نکنم...
ای کاش به جای این دل سوزناکم جشن زیبای عشقمان را برپا میکردم..اه و هزاران اه که قلبم زخمیست..و تو چه خوب مرا میفهمی که
در غم از دست دادن عزیزان به سوگ نشستن صبری میخواهد عظیم
...
روحش شاد و یادش گرامی