.........روز مادر مبارک!!!
دخترانه ای برای مــــــــــادرم :
مـــــــــادر خوبــــــــــــم :
به تو سلام می کنم، تا خانه ی عروجم با دعای تو بنا شود .........
و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود .............
روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد . . .
وقتی چشم به جهان گشودم، قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره ی خسته ات نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.
جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم . به موی سپیدت مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من !
مادرانه ای برای دخـــــــــــترم:
درست زمانی که بین همه ی اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشی بشینی سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر رو التماس کنی ، اون وقته که خدا نعمتش رو ... منتش رو بر سرت تموم میکنه و نام زیبای مادر رو برازنده باقی اسمت می کنه...
قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه...
یکی میاد که تو به لطفِ بودنش بهترین حس ها رو تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه میگیری...
خودت به میل خودت ، خودتو از دفتر الویت ها داوطلبانه خط میزنی و یه نفر رو مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ...
درست مثل مادرت
یادم بمونه که ؛
همه ی اینا خستگی داره...
نگرانی داره ...
از خود گذشتگی داره ...
این حذف خودها ...!!!
توی خیلی جاهای زندگی سخته ...
گاهی درد داره...
یادم باشه تصمیمی که گرفتم خیلی بزرگه...
اما به همه مادرانگی می ارزه...!!!!!
و اينطور شد كه من الان خوشحال از مادر بودنم تمام سختي ها رو به جان مي خرم کوچولوی من ...دوستت دارم...
پی نوشت: ترنم از مهد کودک اومد خونه ..سلام کرد و گفت مامان روزت مبارک....بعد هم نقاشی قشنگی را که با کمک مربی مهد کشیده بود داد بهم....خدایا به همه بچشان این طعم شیرین مادری را..خدایا شکرت...
و این هم نقاشی ترنم بانو و نوشته های مربی مهد:
(ترنم می خواد برای مامانش لباس آبی بلند بخره)