............بهار بانو چشم به راه آمدنت هستیم!!!!
سال 92 هم گذشت مثل چشم برهم زدن ...
و تو دردانه ی زندگی ام بزرگتر شدی و دلبرانه جلوی چشمانم قد کشیدی و تازه ها آموختی .
عزیز دل مادر!!!!
باور کن که عمر زود می گذرد شاید این کلام را بسیار بشنوی اما می خواهم با تمام وجود بگویم زود می گذرد باور کن !!! کودکی های من نیز زود گذشت سالها پیش ، این سخن را مادرم به من گفته بود اما شیطنت های کودکی فهم کلامش را دور می پنداشت و چه زود گذشت و من مادر شدم درست به مانند مادرم ....بزرگ شدنی که رسیدن به آن را راهی دراز می دانستم.....دخترکم روزی می رسد که معنای حرفم را درک می کنی ...از خدای مهربان می خواهم سال های زندگی ات را با عشق رقم زند و تنها او یاورت باشد که مهرش تو را کافیست ...
عزیزترینم !
همه ی مزه اش، ُبرو و بيايش،بگير و ببندش، درْ عجله هايِ دلنشين نفس كشيدنش، اضطرابِ تمام نشدنِ كارهايِ نيمه كاره اش، شور و هيجانِ بازارِ دم ِ عيدش حتي براي من كه خريدی ندارم؛ در روزهای باقيمانده ی اسفند خلاصه مي شود؛
ساعاتی دیگر،كه سالِ جديد به خوبي و خوشي و سلام و صلوات تحويلمان شده و سالِ كهنه با همه ی خاطراتش كوله به دوش در سفرِ بازگشت به سر مي برد،همين كه بهار بانو بر مسندِ حكومتشان جلوس نمايند و رويِ هم را ببوسيم و عيد را شادْباش بگوييم، اهميّت داشتن و نداشتن سبزه ی عيد و كارهای به پايان نرسيده و خريدهای نكرده هم از بين مي رود، فشارِ به موقعِ انجام دادنِ كارها تمام مي شود و ممكن است انجام شدنشان يك سالِ خورشيدي ديگر به طول انجامد...
بهار بانو، امسال كه بيايی خيلي چيزها با سالِ قبل فرق كرده است، چين های بيشتری از دامنم به زيرِ چشمانم رسيده اند؛ خطّ ِ اخم و خنده ام همزمان با هم عميقتر شده است، صدای نفسهای چند نفری به گوش نمي رسد و چند نفری هم به مجموعه ی ِ سالهای قبلمان اضافه شده اند....
دخترک محتاط و آرام و کم دندانِ سال قبل اکنون میدود ، بپر بپر میکند ، شانزده تايي دندان دارد . هم سفره ی ما شده و ديگر نمی شود همان اندك زور را به سليقه ی ذايقه اش تحميل كرد و خود سفارش غذاهای مورد علاقه اش را می دهد...زبانی دارد درازتر از قد و قواره خودش...
هيچ تغييري در ليست آدم هايی كه از آن ها دلخوری دارم ايجاد نشده است...
متاسفانه رفتارم با آدم ها دیگر به نوعِ رفتارِ آنها بر مي گردد و ارتباطِ زیادی با نحوه ی حال و روزشان دارد؛
يكي از كارهايِ بلند مدّتِ رويِ زمين مانده ام را شروع و البته زخمي كرده ام و با سرعتِ خيلي پاييني هدايتش ميكنم، هر چند موفقيتي كسب نكرده ام اما براي شروع به همين اندك هم راضي ام...
و راستش حالم انگار از سالِ قبل همين روزها بهتر است و اموراتِ خودم و خانه كمتر از دستم در مي رود، ولي همچنان خسته يِ كارهايِ تمام نشدني هستم........
کودکم! درون چشم های روشنت
من نگاه بره آهوان دشت را نظاره می کنم.
گونه های کوچکت
مثل بال های شاپرک لطیف و نرم
خنده های کودکانه ات
روح خسته ی مرا نوازش است.
در تو من ترنم ترانه را شنیده ام
پی نوشت :
از امسال ساعاتی بیشتر نمانده تا پارسال شود !!!!
تمامش کرده ایم و نقطه را گذاشته ایم سرِ خطي كه الهي حالش خوب باشد و ما را به حالِ خوب برساند ، يك دندانه به عدد "دو" سال ۹۲ اضافه شده و يك رقم به بهارهايي كه ديده ايم.....
بهار بانو در سبدت توكل و مِهــــــر و آرامش داشته باش ، برايِ سالي كه با ميهماني شما آغاز مي شود؛ چشم به راهِ آمدنت هستيم !!!!!!!!!