ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

....خانه ی پدری!!!!

1392/3/19 2:16
53,907 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها عجیب دلتنگم...دلتنگ خانه ی پدری..!!!

دلم می خواهد بی هیچ بهانه ای به خانه پدری بروم... بی هیچ اشاره و اطلاعی ، بی مقدمه ، ناگهانی ، جلوی درب ِ خانه ، فشار زنگ ، طپیدن ِ دل ، آغوش و بوسه !

و یک بار دیگر صحنه ای بی بدیل در دفتر خاطراتِ مان نقش ببندد!

دلم خانه پدری را می خواهد ، با هم بودنمان ، دور هم بودنمان را ، دل دادن و نازکردن ها را ، غذاهای خوشمزه ، بغل کردن و بوسه های واقعی ِ واقعی.

 دلم بوی خانه پدری و مادری را میخواهد، همان جا که گوشه و کنارش پر از انرژی های مثبت الهی است .

همان جا که خدایش هم با آدم مهربان تر است .

همان جا که ساعت دوازده ظهر سیل بیاید یا طوفان ، آفتاب باشد یا باران ، سفره نهارش حوالی صدای اذان پهن میشود !

همان جا که شب هایش پر از آرامش است و پر از ستاره !

همان جا که بوی ترشی های معطرش ، مزه ی مرباهای رنگارنگش ، ماست های خانگی اش ، سبزی های خشک شده ای که همیشه بفصل اش تمام فضای خانه را عطرآگین میکند ، غذاهای خوشمزه و بی مثالش که در هیچ رستورانی نمونه اش را نمیتوان یافت ....

 همه و همه خبر از وجود زنی میدهد در آن خانه به نام مادر ، زنی استوار به مانند یک ستون ، زنی پر از احساست و هیجانات ، زنی پر از قشنگی و زیبایی ظاهری و باطنی ، زنی پر از دل نگرانی های مادرانه که تمامی ندارد !

 و این زن ، مادر ِ من است ، مامان جون ِ تو !

و من چه قدر خوشبختم از این همه داشته ها !

 تمام محبت دنیا را یک جا به کام ِ تشنه ام می ریزند ... مادرم ، پدرم، خواهران عزیزم که هرگاه  خودم را درست مابین شان میبینم، ناخودآگاه احساس غرور میکنم ، احساس امنیت ، احساس شجاعت. و خواهرانم که یک دنیا پناهند و دلگرمی ، یک دنیا عشقند و مهربانی.

 خدای ِ بزرگم ، خدای مهربانم ، من و قلب کوچکم بی نهایت دوستت داریم ، سپاست را به جا می آورم هر چند کافی نیست ،تویی که مرا غرق لطف و مهربانی ات میکنی پروردگار خوبی هایم .

 کاش تمام ِ دنیا میدانستند که خدای ِ من چقدر مهربان است و بخشنده ، چقدر لطیف است و شاد . 

چقدر بی منت میبخشی به من اینهمه خوشبختی را .....

و از تو موجود ِ کوچک ِ فهمیده هزاران بار ممنونم که اینقدر بزرگ منشانه رفتار می کنی .. بخدا سوگند میخورم که این روح ِ آرام ِ تو را در هیچ کالبدی ندیده ام هنوز !

و مهمتر از همه ، من تمام این دلخوشی ها را مدیون مردی هستم از جنس مردان ِ نیک روزگار ، مردی که بی اغراق در این روزگار نامردی ها تکرار شدنی نیست ، مردی که قامتش آنقدر آرامش میدهد که من ِ تنهای هراسان را از سخت ترین مشکلات دنیا جدا میکند و درست مینشاند در جایی که باید !

مردی که نامش پدر است ، پدر ِ تو ، همسر ِ من !

مردی که هر گاه در تنگنای زندگی کم می آورم ، گرمای دستش راه را برایم فراخ میکند.

مردی که بی نهایت دوستش دارم و بی نهایت دوستمان دارد!

مردی که قلبش از جنس گلهای اطلسی است ، فکرش از جنس گلهای مریم !

مردی که برای دلخوشی و راحتی ِ ما ، جوری وانمود میکند که انگار هیچ غمی در زندگی ندارد...

مردی که در تمام طول روز جایش در خانه خالیست و با هیچ چیزی پُر نمیشود!

 دلم با توست مرد ِ خوب ِ مهربانم !

همیشه بی تو ، یک جای کار میلنگد ....

دوستت داریم ، دوست داشتنی از جنس ِ گل های نرگس...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسیم مامان ثمین
19 خرداد 92 12:45
عالی بود سمیرا .....
حال کردم با تک تک جملاتت ....
خدا همه شونو برات نگه داره


ممنون نسیم جان...لطف داری عزیزم..
فاطمه مامان الينا گلينا
22 خرداد 92 15:27
سميرا جون تو يه نويسنده اي كه انگاري حرفهاي نا گفته منو مي زني .
راستي منو به دستانت اضافه كن اين يه دستوره


چشم حاکم بزرگ...اطاعت