....خانه ی پدری!!!!
این روزها عجیب دلتنگم...دلتنگ خانه ی پدری..!!!
دلم می خواهد بی هیچ بهانه ای به خانه پدری بروم... بی هیچ اشاره و اطلاعی ، بی مقدمه ، ناگهانی ، جلوی درب ِ خانه ، فشار زنگ ، طپیدن ِ دل ، آغوش و بوسه !
و یک بار دیگر صحنه ای بی بدیل در دفتر خاطراتِ مان نقش ببندد!
دلم خانه پدری را می خواهد ، با هم بودنمان ، دور هم بودنمان را ، دل دادن و نازکردن ها را ، غذاهای خوشمزه ، بغل کردن و بوسه های واقعی ِ واقعی.
دلم بوی خانه پدری و مادری را میخواهد، همان جا که گوشه و کنارش پر از انرژی های مثبت الهی است .
همان جا که خدایش هم با آدم مهربان تر است .
همان جا که ساعت دوازده ظهر سیل بیاید یا طوفان ، آفتاب باشد یا باران ، سفره نهارش حوالی صدای اذان پهن میشود !
همان جا که شب هایش پر از آرامش است و پر از ستاره !
همان جا که بوی ترشی های معطرش ، مزه ی مرباهای رنگارنگش ، ماست های خانگی اش ، سبزی های خشک شده ای که همیشه بفصل اش تمام فضای خانه را عطرآگین میکند ، غذاهای خوشمزه و بی مثالش که در هیچ رستورانی نمونه اش را نمیتوان یافت ....
همه و همه خبر از وجود زنی میدهد در آن خانه به نام مادر ، زنی استوار به مانند یک ستون ، زنی پر از احساست و هیجانات ، زنی پر از قشنگی و زیبایی ظاهری و باطنی ، زنی پر از دل نگرانی های مادرانه که تمامی ندارد !
و این زن ، مادر ِ من است ، مامان جون ِ تو !
و من چه قدر خوشبختم از این همه داشته ها !
تمام محبت دنیا را یک جا به کام ِ تشنه ام می ریزند ... مادرم ، پدرم، خواهران عزیزم که هرگاه خودم را درست مابین شان میبینم، ناخودآگاه احساس غرور میکنم ، احساس امنیت ، احساس شجاعت. و خواهرانم که یک دنیا پناهند و دلگرمی ، یک دنیا عشقند و مهربانی.
خدای ِ بزرگم ، خدای مهربانم ، من و قلب کوچکم بی نهایت دوستت داریم ، سپاست را به جا می آورم هر چند کافی نیست ،تویی که مرا غرق لطف و مهربانی ات میکنی پروردگار خوبی هایم .
کاش تمام ِ دنیا میدانستند که خدای ِ من چقدر مهربان است و بخشنده ، چقدر لطیف است و شاد .
چقدر بی منت میبخشی به من اینهمه خوشبختی را .....
و از تو موجود ِ کوچک ِ فهمیده هزاران بار ممنونم که اینقدر بزرگ منشانه رفتار می کنی .. بخدا سوگند میخورم که این روح ِ آرام ِ تو را در هیچ کالبدی ندیده ام هنوز !
و مهمتر از همه ، من تمام این دلخوشی ها را مدیون مردی هستم از جنس مردان ِ نیک روزگار ، مردی که بی اغراق در این روزگار نامردی ها تکرار شدنی نیست ، مردی که قامتش آنقدر آرامش میدهد که من ِ تنهای هراسان را از سخت ترین مشکلات دنیا جدا میکند و درست مینشاند در جایی که باید !
مردی که نامش پدر است ، پدر ِ تو ، همسر ِ من !
مردی که هر گاه در تنگنای زندگی کم می آورم ، گرمای دستش راه را برایم فراخ میکند.
مردی که بی نهایت دوستش دارم و بی نهایت دوستمان دارد!
مردی که قلبش از جنس گلهای اطلسی است ، فکرش از جنس گلهای مریم !
مردی که برای دلخوشی و راحتی ِ ما ، جوری وانمود میکند که انگار هیچ غمی در زندگی ندارد...
مردی که در تمام طول روز جایش در خانه خالیست و با هیچ چیزی پُر نمیشود!
دلم با توست مرد ِ خوب ِ مهربانم !
همیشه بی تو ، یک جای کار میلنگد ....
دوستت داریم ، دوست داشتنی از جنس ِ گل های نرگس...