ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

ترنم بانو و عاشورا!!!!

1391/9/7 1:07
692 بازدید
اشتراک گذاری

زینب جان!
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما "بی حسین" شدن تو بود، و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم.

و پلک گشودی دنیایی را که برایت کوچک بود..
خدا تو را برای تاریخ مقدّر کرد تا چیزی را به ادراک برسیم...
خورشید چشمانت را به زمین تاباند
تا دنیا را از دریچه نگاه نافذ تو ببینیم....
چه تقدیری داشتی، طفل آفتاب!
درست لحظه ‏ای آمدی که:
زمین در تیر رس نگاه سرد زمستان بود،
و در اسارت شیطان.
درست یک گام مانده به آغاز فراخوان بزرگ عشق و حماسه، آمدی؛
لحظه‏ ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود.
... و تو هم به ضیافت عشق رفتی.
«قنداقه‏ ات» را «اِحرام» خویش کردی و راهی «خانه دوست» شدی...
به نیمه‏ های حجّت که رسیدی
تقدیر این شد که پدر
حج نیمه تمامش را در کربلا کامل کند...
بسیاری، حسین علیه السلام را که «باطن کعبه» بود، رها کردند و مسافر کربلا نشدند..
اما تو ـ که از قبیله عشقی ـ
پشت به قبله قبیله نکردی....
تا در «کربلا»، «حاجی» شوی....
«شش ماه» برایت کافی بود....
تا «کربلا»یی شوی....
«شش ماه» کافی بود....
تا از بند «عالم مادی» برهی...
ـ اگرچه آن «شش ماه» هم زمینی نبودی ـ
با یک حنجره «شش ماهه»
همه تاریخ را تکان دادی
با یک قلب «شش ماهه»....
به تقدیر آسمانی خویش دل سپردی...
یک گام «شش ماهه» برداشتی
تا به «ملکوت» رسیدی.....
«علی اصغر» بودی،
اما دلت بزرگ بود......
گام‏هایت بلند بود ـ برای عروج به ملکوت ـ
خدا خواست تو بیایی.....
ـ درست، لحظه ‏ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود ـ
و تو اتفاق افتادی....
نگاه سبزت را روانه چشم اندازی سرخ کردی....
و چشم به راه یک روز ماندی؛
روزی که قنداقه امروز و «لباس احرام» فردایت
بوی «شهادت» بگیرد....

تو بی‏صداترین فریادی بودی که از فراز دست‏های پدر بلند شدی؛ فریادی که طومار ستم را تا همیشه جهان درهم پیچید.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تسنیم سادات
8 آذر 91 10:15
در پناه آقا امام حسین باشی گلم ....
عزاداریهاتون قبول مامانی ..


ممنون عزیزم....قبول حق...