روزهای سخت بیماری!!!!
وقتی دختر کوچولو مریض میشه یه بُعد دیگه از بچه داری آغاز میشه...همراه با نگرانی ها ، بیداری ها ، غصه خوردن ها ، سوال ها ، داروها و هزاران مسئله که باعث میشه به ساعت نگاه کنم و ببینم چند ساعت باقی مانده تا امروز به آخر برسد...به امید اینکه فردا حال مریض کوچولو بهتر بشه...این روزها نزدیکان به هر وسیله ای سعی در کمک داشتند و این مایه دلگرمی من بود...
اما این روزها به این فکر میکردم که روزهای مریضی فقط بخش کوچکی از زندگی ادم ها را میگیرند و این یعنی بالاخره سختی ها تمام میشود....
شاید همه کسانی که کوچوی شما را شاد و تمیز و مرتب میبینند خبر ندارند این همه به چه سختی به دست آمده!!!واقعیت این است که هر بچه ای منحصر بفرد است و شرایط خاص خودش را دارد اما هیچ بچه ای بدون زحمت بزرگ نشده...هیچ پدر و مادری نیست که بیخوابی نکشیده باشد ، سخت کار نکرده باشد و هیچ بچه ای هم خود به خود یاد نگرفته خوب غذا بخورد ، خوب بخوابد و خوش اخلاق باشد...
گاهی نمیبینیم وقتی همه ما خوابیم پدر و مادری بیدارند و سعی دارند صدایی بلند نشود که خواب راحت بقیه به خاطر کودکشان خراب شود...گاهی نمیدانیم یک بچه سالم و شاد با خون دل و اشک دیده بزرگ شده...
گاهی شاد بودن پدر و مادری و لذت آنها از بچه داری را میبینیم اما سختی ها و غصه های آنها را نه...
ترنمم!!!
نمیدانم چه می گویم....اما این را خوب میدانم که اگر تو کسالتی داشته باشی من میمیرم...
دخترک صبور من!!!!درست بعد از واکسن یک سالگی تا به امروز بیمار بوده ای....روزهایی تب داشتی و تمام تلاش من پایین آوردن تب تو بود...دلم می خواست من به جای تو کسالت داشتم و ازگرمای تب خودم از خواب بیدار میشدم...اما من تب عشق تو را دارم...تب من جور دیگر است که رفته رفته بیشتر و بیشتر می شود...نفس من!!!!گاهی سکوت آدم ها پر از فریاد است و من به خاطر کسالت تو تمام این مدت در سکوت بودم...و بالاخره بعد از 28 روز کمی سرحال شده ای ...
نازنینم سرگرم کردنت در این روزها بسیار سخت بود اما نه به سختی اشک ها و گریه های گاه و بیگاهت...
ترنمم زندگی کن و لبخند بزن به خاطر تمام کسانی که با لبخندت زندگی میکنند..
سرگرمی های ترنم بانو در روزهای بیماری!!!