ترنم بانو 7 ماهه شد!!!!!!!!!
به کجا چنین شتابان؟؟؟
روزهایم به سرعت باد می گذرند....می دوند و می دوزند مرا به فردا....جالب اینجاست که خودم هم استقبال میکنم از این دویدن...از این سرعت سرگیجه آور...از این جهش به فردا و گاهی استپ می دهم به خودم که کجا؟؟؟؟در فردا چه پنهان است که اینگونه بی تابی؟؟؟
بمان و لذت ببر از این معصومیت...از این چشمان شفاف و لبریز از عشق که به تو خیره می شوند....از این 2 دست پاک که تو را در آغوش میگیرند...از چهره ای آسمانی که تو را به عرش میبرد.از لحظه لحظه هایش سیراب شو و من سیراب میشوم از چشمه جوشان عشق تو....
ترنم عزیزم:با وجود تو من به خود می بالم....سرشارم از حس مادری ...حسی که تو عزیز مادر به من بخشیدی....نمیدانم لیاقتش را دارم یا نه؟؟؟اما از خدا می خواهم این قدرت و توان را به من بدهد تا تو را آنطور که شایسته اش هستی پرورش دهم.....
دلبندم:
انقدر شیرین شده ای که گاهی علاقه ام به تو از مرز جنون هم میگذرد....
و البته گاهی انقدر خسته می شوم که حتی حوصله خودم را هم ندارم....ولی هر وقت از بغل کردن و چرخا ندنت خسته میشوم با خودم فکر میکنم که سال اینده همین موقع دست و پا میزنی که از بغلم پایین بیایی و احتمالا دیگر 1 دقیقه هم آرام نمی گیری.....
آن وقت است که دلم برایت تنگ میشود...
دلم برای این روزها تنگ میشود...
برای اینکه وقتی بد قلقی می کنی باید بغلت کنم تا آرام بگیری....
برای این روزها که انگشت های ظریفت را دور دستم حلقه می کنی....
برای این روزها که تمام تلاشت را میکنی با من حرف بزنی
برای این روزها که با خنده ات تمام دنیا را به من می دهی
دلم برای گریه هایت هم تنگ میشود..
دلم حتما برای این روزها تنگ میشود
دوست دارم زمان انقدر کند بگذرد تا من بتوانم با ذره ذره وجودم از تو و لحظه لحظه با تو بودن لذت ببرم....
کمی دیرتر بزرگ شو...
٧ ماهگیت مبارک عزیزکم..........