ترنم بانو در تولد 25 سالگی مامان!!!!!
ترنم عزیز من:
مادر که می شوی گاهی دلت می گیرد.گاه بی اختیار اشک می ریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می کنی....
دلت می خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت را نگاه کنی...
گاهی خالی می شوی از همه خنده ها . گاهی دلت فقط یک جاده می خواهد که بروی اما نمی دانی کجا؟و چرا؟
گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی ، بسازی ، بنویسی و دلت می گیرد...
مادر که می شوی دیگر خودت نیستی و هر گاه به یاد خود تنهایت می افتی دلت می گیرد...
می دانی گاه زیر فشار آنچه که هستی و باید باشی خرد می شوی و بعد فکر می کنی که سخت ترین کار دنیا وقتی است که پاهایت باید برود و دستانت بسازد و چشمانت بخواند و ببیند و زبانت شعر بگوید و میان این همه مادر باشی.....
و بعضی روزها به نساخته ها و نگفته ها و نرفته ها فکر می کنی و باز.....
دلت می گیرد....
آن وقت به حال همه این حال های ناخوش گریه می کنی...
روزی مادر می شوی و خواهی دید چه قدر سنگین و شیرین است پر و بال دادن به مخلوقی که از بدنت جدا شده و می دود تا بپرد و تو سخت می کوشی تا میان این همهمه بال هایت پرواز از یادشان نرود....
عزیزکم :
از تو ممنونم برای اینکه لذت مادر بودن را به من دادی...از تو متشکرم برای اینکه دوره بی نظیری از زندگی با آمدن تو شروع شد.....از تو متشکرم چون با وجود تو معنی عمیق تری از زندگی مشترک ، همسر، خانواده، مادر و پدر را درک کردم....از تو ممنونم که تلاشت برای برقراری ارتباط به من یاد داد برای رابطه بهتر باید بیشتر سعی کرد.....از تو ممنونم که خالص بودنت به یادم آورد که نهاد همه انسان ها خالص و پاک است و از تو متشکرم به خاطر تجربه هایی که با بودن تو شکل گرفت و اگر نبودی هرگز نمی فهمیدم زندگی چه قدر زیباست....