عزیزم بالاخره دستهای کوچولو و زیبایت را شناختی و برای نخستین بار توانستی از آنها استفاده کنی... میدانم که تمام انرژی ات را بکار گرفته ای تا قاشق ات را در دست بگیری... تلاشت را تحسین میکنم و پا به پایت تلاش میکنم تا هر آنچه را میخواهی به دست بگیری و بدست بیاوری... حکایت غریبی است حکایت این دنیا و تو هنوز قادر به درک آن نیستی فقط همین قدر بگویم که تو باید با همین دستهای کوچک دنیای بزرگت را بسازی... باید آنچنان توانا و مقتدر باشند تا از هر کس و هر چیز بی نیازت کنند... این هم از خنده رضایت در پایان کار.خسته نباشی دخترکم.. ...