.........یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی میشه اونروز برسه که کفش های پاشنه بلند من رو بپوشی و ادای خانم بزرگ ها رو دربیاری؟
یعنی میشه اونروز برسه که توی حمام رو دو تا پاهای کوچولوت بایستی زیر دوش تا من موهات رو شامپو بزنم ؟
یعنی میشه اونروز برسه که یه صندلی بزاری زیر پات و به زور تلاش کنی تا مثلا ظرف بشوری ؟
یعنی میشه اونروز برسه که یه بٌرس دستت بگیری و مثلا آرایشگر بشی و موهای منو مدل بدی؟
یعنی میشه اونروز برسه که واسه عروسکت مامان بشی و بهش غذا بدی و لباسش رو عوض کنی؟
یعنی میشه اونروز برسه که بابا از بیرون بیاد و تو با ناز ازش بپرسی باباجون ، چی واسم آوردی؟
یعنی میشه اونروز برسه که تو مامان بشی و من دخترت و با هم مامان بازی کنیم ؟
یعنی میشه اونروز برسه که دفترهای نقاشی ات رو زود تمام کنی و ذوق دفتر جدید دلت رو شاد کنه؟
آخ ... که دلم ضعف میره از این همه روز قشنگی که پیش روست !
آره میشه ، میرسه اون روزهای قشنگ که تو با دلبری هر چه تمام تر من و بابا رو عاشق تر کنی !
این روزها که داره مثل باد میگذره تنها چیزی که میتونه آرومم کنه رویاپردازی های من و باباست و تصویری زیبا از آینده ای به قشنگی امروز !
عاشقتم ترنمم ، عاشق دلبری های منحصر بفردت!
انگار ذاتی است این ناز و اداها !
ادامه بده .
این عاشقانه ها بدجور به دلمان مینشیند !
خدایا تا هر چه میتوانی دخترانه هایش را بیشتر کن ! پرناز و ادا ، پر کرشمه ، پر احساس ، لطیف ، مهربان و پاک !
و این هم یک عکس سه نفره از ترنم و میعاد و بهراد
(البته طوطی خونه ما اسم ها را اینجوری میگه: نَنَنُم ، ایاد ، بباد )