.....من هم مثل همه مادرها..... !!!!
زندگی سخت است. زندگی برای آدمهایی که زیاد بخواهندش، سخت است.
من هم مثل همه مادرها، روزهای سخت زیادی را سپری میکنم. نخوابیدن سخت است، گریه آدم را کلافه میکند، انرژی بچه رمق مادر را میگیرد، کارهای خانه تمامی ندارند و آدم دلش برای روزهای خوشتیپی تنگ میشود.
وقتی مثل یک باربر حرفهای پا از در خانه بیرون میگذارد و بچه و ساک و کیسه و لباس اضافی و چیزهای دیگر بهش آویزان است، آدم کاسه صبرش لبریز میشود .وقتی ترنم یکبند گریه میکند و یکبند نق میزند ، آدم گاهی عصبانی میشود، مریض میشود، خسته میشود، خوابش میآید، سرش درد میکند، تنش کوفته میشود، روانش به هم میریزد.
آدم گاهی دلش برای خودش تنگ میشود. آدم گاهی دلش برای خودش میسوزد. من هم مثل همه مادرها روزها و ساعتهای سختی را سپری میکنم که در آن دلم برای خودم میسوزد.
بعد... شب میشود و ترنم می خوابد. تن خستهام را میاندازم روی تخت و به چیزهای خوب فکر میکنم. به خندههای غشغش ترنم به موفقیتش در آینده .به لحظهای که بازویم را میگیرد و میگوید « مامان سمیرا دودا دارم(مامان سمیرا دوستت دارم)!».
به فردا. فردایی که ترنم مثل یک گل واقعی باز میشود و خانهمان را معطر میکند.
به گلدانی که روی دستم نگهش داشتهام تا ترک نخورد. باغبانی این گلدان سخت است، ولی میارزد. به زیباییاش میارزد.......
پی نوشت:
خدایا چقدر خوبی..چقدر خوبی که می گذاری مادری کنم برای این دختر شیرین..چقدر خوبی که می گذاری ببینم شادی های دخترم را...چقدر خوبی که می گذاری ببینم روزهای کودکانه ی ترنمم را...
خدایا می دانی ناشکر نیستم مگر نه؟!!