ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

....باز آمد بوی ماه مدرسه!!!!!!!!!

1393/7/1 23:58
739 بازدید
اشتراک گذاری

 فرا رسیدن ماه مهر و مهربانی مبارک.......

باز پاییز است..اندکی از مهر پیداست...حتی در این دوران بی مهری...باز هم پاییز زیباست..مهرتان قشنگ..پاییزتان مبارک....

 

اولین روز مهدکودک:

خدا پشت و پناهت دخترکم.......به خدا می سپارمت !!!!!!!!

ترنم و وسایل مهدکودک :

وقتی وسایل مهد را کنار میزاری و ترجیح میدی با اسباب بازی هات بازی کنی!!!!!!!!

پی نوشت:

بعد از تحویل گرفتن وسایل مهدکودک حاضر نبودی اونها را به مهد ببری و میگفتی مال خودمه میخوام توی خونه باشه....بعد از کلی صحبت کردن بالاخره راضی شدی که وسایل را به مهد ببری....

بر خلاف تصور و نگرانی های این مدت  من ، صبح خیلی راحت از خواب بیدار شدی و خوشحال و سرحال آماده شدی برای رفتن به مهدکودک (اخه در کل این 3 ماه تابستان ساعت 11 صبح از خواب بیدار میشدی)...اما..........

وقتی به مهد رسیدیم گفتی مامان دلم درد میکنه...مامان خوابم میاد....مامان خسته ام.مامان من نمیام مهد...

بعد هم که اصلا حاضر نشدی از من جدا بشی و کلی گریه کردی و مدیر مهد گفت یکمی توی حیاط پیشش باش تا آروم بشه...بعد راضی شدی بری توی کلاس به شرط اینکه من هم باهات بیام....اما باز هم با گریه از من جدا شدی و مربی مهد گفت که من بیام توی حیاط و خدا را شکر بعد از رفتن من آروم شدی...اما موقع صبحگاه وقتی بابات را دیدی دوباره زدی زیر گریه...و موقع کلاس رفتن هم حاضر نبودی از بابات جدا بشی ...اما بعد از اون اروم شدی و تا ظهر که مدام ازت خبر میگرفتم دختر خوبی بودی و دیگه گریه نکردی...

اما وقتی اومدی با افتخار گفتی:  من امروز یکمی دختر بدی بودم...تغذیه هام را هم نخوردم...اما الان میخورم ........و توی حیاط مهد شروع کردی به خوردن تغذیه و بازی کردن....

ایشالا که از روزهای آینده بهتر بشی و رفتن به مهد برات آسون تر بشه دخترکم...(هر چند من انتظار داشتم خیلی بیشتر از اینها بی تابی کنی اما شکر خدا باز هم غافلگیر شدم و این غول روز اول مهدکودک را هم پشت سر گذاشتم.خیلی راحت تر از آنچه که تصور میکردم!!)


دوتا کیف با ذوق و شوق خریده بودی و خیلی دوستشون داشتی...اما متاسفانه قوانین مهد امسال عوض شده و اجازه ندارید کیف با خودتون ببرید و فقط باید ظرف تغذیه همراهتون باشه...که خیلی از این مسئله ناراحت شدی و مدام میگفتی چرا نباید کیف ببرم؟؟؟؟؟؟؟

بعد هم اسباب بازیهات را برداشتی و کلبه اسباب بازیت را نشون دادی و گفتی این هم شکل ظرف تغذیه است..این را میتونم ببرم؟؟؟؟؟و دوباره حرف های من و دلیل آوردن و قانع کردن تو که چرا نمیشه اسباب بازی به مهد ببری!!!!!!!

 

پسندها (4)

نظرات (6)

مامان مهدا گلی
2 مهر 93 9:04
تو ماهی ترنم ؛دختر زیبا روی پاییزی ...... قدمهات استوار؛ برق چشمانت الهی تا ابد به شوق بدرخشد.... خییییلی با عکسهات ذوقیدم.... راستی سمیراجون تخته سیاه واسه ترنم گرفتی تو اتاقش ؟ عجب فکر بکری....مهدا هم عاشق نقاشی روی دیواره...خونم خط خطی و رنگی رنگی شده....خوبه منم تخته بخرم...راضی هستی ؟
نگارنده:سمیرا
پاسخ
سلام عزیزم...ممنون از محبتت..راستش من همیشه خودم عاشق تخته سیاه و گچ بودم.و همیشه دنبالش بودم که اگه جایی دیدم بخرم..این را بابای ترنم برای من خرید.ههههههههه رفته بود توی بستنی فروشی و دیده بود قیمت ها را روی تخته سیاه نوشته...پرسیده از کجا خریدی و برام خریده بود..اوایل یه خط وسط تخته میکشیدیم..نصف مال من و نصف مال ترنم....اما فعلا تخته به نام من و به کام ترنم است....چون همیشه دنبال تخته سیاه بودم الان هم خیلی راضی و خوشحالم...ترنم هم خیلی علاقه داره....به نظر من کسی که توی خونه جا داشته باشه چیز خیلی خوبیه...
بانو
7 مهر 93 11:10
سلام تزئین غذا برای کودکان بد غذا www.banoo.ir/post/1101 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان آرمیتا
7 مهر 93 12:56
تولد و ورودت به مهد کودک مبارک دخترم
نگارنده:سمیرا
پاسخ
ممنون مامان آرمیتا...لطف دارید....
غزال
7 مهر 93 14:54
سلام عزیزم اول مهرت مبارک خدا نگهش داره برات سمیرا جون
نگارنده:سمیرا
پاسخ
ممنون غزال جون.........لطف داری گلم...
خاله مرضیه
7 مهر 93 19:37
الهی قربون شما برم من تنهایی......جیگرم دلم برات یه ذره شده.....
نگارنده:سمیرا
پاسخ
خدا نکنه نفسم.....ما هم دلمون یه ذره شده برات........
مامان كتي
1 آبان 93 23:59
جیگرشووووووووووووووووووووو
نگارنده:سمیرا
پاسخ
ممنون خاله به ما سر میزنی